کاروانی به تعداد کوچک وبه مقدار بزرگ;آرام آرام به پهن دشتی نزدیک میگرددکه ریگ های تفتیده اش آماده ی فرود میهمانی میشود;که میزبانانی،خیانت پیشه او را به آبهای روان با باغهای سر سبز،میوه های رسیده واسلحه های آماده برای یاری،دعوت نموده اند.
ای کاش قلم هایشان می شکست!آنان در یک چرخش صد و هشتاد درجه ای اندیشه ای شیطانی در سر پرورانده وآماده ی ارتکاب جرمی سهمگین شدند که خون در رگها خشکید،قلب های گرم و پرطپش یخ زد،اندوه بر سینه ها کوه شد ودستها وپاها از تلاش باز ماند!!
و در انجا کودکان با اندوه به سمت فرات می نگرند.
لبهای خشک،آرزوی شبنم دارند... ودخترانی که نفس در گلویشان حبس شده،با اضطراب به صدای طلبهای قبایلی که خواب شبیخون و غارت می بینند، گوش فرا می دهند،وکرکسهای دیوانه به پرواز در آمده اند....
در انتظار فرود بر شکار خویش هستند و آن لحظات،غروب سرخ فام است که فرات در پشت نخلهای بر افروخته به رنگ سرخ در آمده است.