سلام دوستان عزیز
از شما خواهش میکنم حتی اگه وقتش هم ندارید حتی اگه باید این مطلب رو
سیو کنید اینو بخونید و بعد کمکم کنید...!!!!!!!
آخه میدونید چی شده
یکی از دوستان سمیمیم به اسم سعید یه پسر خاله 2 ساله داشت به اسم ابوالفضل که خیلی ناز بود......!زیبا دلنشین و دوست داشتنی.....!!!!
فقط از بیماری زردی رنج میبرد (کبدش بیمار بود.)
هرچه بردنش بیمارستان فایده نداشت....! بعد من و دوستام دست به دعا شدیم خیلی زیاد دعا کردیم.حتی خانوادش هم دعاهای فراوان کرده بودند و میکردند.
چه قدر مادر و پدرش و کل خانوادش نظر کرده بودند.........!
من و ما بقی بچه های محلمون برای سلامتی این کودک معصوم در روز عید غدیر آش نظری پختیم و پخش کردیم.
من نمیدونم حکمت خداوند چیه؟ آخه چرا نباید خداوند یکی از این دعاها رو مستجاب کنه؟آخه چرا یه نوزاد کوچیک باید این همه درد بکشه؟آخه چرا؟
میدونید یه چند روزی بود که حالش بد شده بود برده بودنش بیمارستان.
دیروز صبح که به دوستم زنگ زدم.گفت که کار داره بیرون نمیاد وقتی علتش رو پرسیدم گفت که اون کودک دل نشین اون کودکی که خودش رو تو دل همه ی دوستام جا کرده بود دیگه رو دنیا نیست......!
آخ که نمیدونید وقتی اینو شنیدم.چه حالی پیدا کردم بغض گلوم رو ترکوند دیگه نتونستم حرف بزنم.
بدترین جایی که گریم گرفت میدونید کجا بود........؟
جایی بود که واسه خاک سپاریش تو گلزار شهدای شهرمون جمع شده بودیم.
میدونید اونجا چی دیدم.......؟وقتی میخواستند بیارنش خاکش کنند. داداشش که 14 سال داشت رفت داداش کوچیکش رو از آمبولانس بیاره.
آخ اگه بگم.وقتی رسید پیش آمبولانس داداشش رو برداشت و تو بغل گرفت که بیاره..!
نمیدونم چی شد که یه لحظه داداش کفن شدش رو جوری تو بغل گرفت یه صحنه ای ایجاد شد که همه زدند زیر گریه مثل این که فکر میکرد زنده است. نمیتونست ازش دل بکنه؟خیلی عجیب گریه ی آهسته میکرد.آخ ای کاش میتونستم براتون توصیف کنم.چه صحنه ای بود.آخه 14 سال که بیشتر نداشت چه جوری بتونه از داداشش دل بکنه؟خودتون رو بذارید به جای اون!چه حالی دارید!چه جوری میتونید باور کنید که کسی که 2 سال باهاش هم بازی بودید کسی که خیلی دوستش داشتید داداش کوچیک نازتون، دیگه نیست که حتی تو آغوش بگیریدیش....!چه حسی دارید نه؟
حالا اون پسر که 14 سال بیشتر نداره چه حسی داره؟ چطور میتونه این همه خاطره رو فراموش کنه؟آخ که چطور گریه میکرد دل همه رو به درد آورده بود.آخ که نبودید اگه بودید بغض گلوتون رو پاره میکرد.اصلا نمیتونستید که جلوی خود رو بگیرید.دلم خیلی براش سوخت.دیگه داداش نداره.اون داداشی که بوسش میکرد باهاش بازی میکرد،بیرونش میبرد،یه وقتایی هم باهاش دعوا میکردو....دیگه نیست.
چه صحنه ای بود اما با این همه دردی که داشت آوردش و به خاک سپردو با جسم داداشش وداع کرد.
آخ العان اون کودک ناز کجاست؟خودش کجاست که خاطره هاش باقیست؟کسی نمیتونه اونو با بازیگوشیهاش فراموش کنه.
ولی من میخوام بدونم آخه چرا نباید خدا که این همه مهربونه یکی از این دعاها فقط یکیش رو مستجاب کنه......؟آخه چرا یه کودک باید 2 سال درد بکشه؟آخه چرا؟
آخه بین این همه آدم که دعا کردند. نباید خدا یکیش رو بپذیره؟آخه این همه ما از خدا دوریم؟این همه عبادت هیچ کدوم ما رو به خدا نزدیک نمیکنه؟
دیگه باید چه جوری باشیم که به خدا نزدیک بشیم؟ای خدا....!!!!!!!!!
کسی میتونه کمکم کنه؟
من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم....!!!!!!!!!!
به یاد تنها عشق پاک ابولفضل رشیدی