یه بار اومدم خودمو واسه مامانم لوس کنم بهش گفتم مامان
اگه من بمیرم چیکار میکنی؟ گفت مرگ بگیری مردشور برده
… الهی به تیر غیب گرفتار بشی… سرت به سنگ لحد بخوره
… لال شی ایشالا آخه این چه حرفیه؟!
داشتم عزرائیلو میدیدم خداوکیلی
به دختر همسایمون که 5 سالشه اسمشم شیواست میگم دخترا موشن مثل خرگوشن
برگشته میگه:
"پسرا لوسن ، خیلی دیوثن !! "
هیچی دیگه خیط شدم
<< شماها که گلین بلانسبت شماها >>
با سلام دوباره به دوستان عزیز
دوستان من الان تهران هستم و دارم یه دوره اموزش سیستم های حفاظتی رو میبینم
الان خیلی دلم برا دوستانم تنگ شده آخه تو شهرمون احمذآباد اردکان من مسئول پرسنلی بسیج شدم بعد اومدم کاری کردم که جوونا رو جذب بسیج کنم
الان میگم چی کار کردم
اولش که بسیج یه حیاط بزرگ داشت که اومدم طور والیبال نصب کردم و اول سه چهار تا از دوستامو دعوت کردم که بیان بازی کنن
بعد شبای بعدیش والیباله رونق گرفت به صورتی که سه تیمه میکردیم
بعد دوباره اومدم تنیس روی میز راه انداختم که از این هم استقبال شد بچه ها هم خودشون بازی فکری آورده بودن که خیلی بازی های جالبی بود
ولی اصل کار اون گل یا پوچ بود که آخر شب بازی میکردیم واقعا خیلی بازی باحالی هست توصیه میکنم اگه یه وقت چند نفر هستید و نمیدونید چی کار کنید بازی گل یا پوچ بکنید خیلی حال میده (خواستید بگید آموزشش رو میذارم) بچه های زیر بیست سال رو از ساعت 11 به بعد میفرستادمشون خونه بعد اخر شب یه بیست نفری میموندیم که یه عده بازی فکری میکردن یه عده اختلاط و مابقیمون گل پوچ
بعد فکرشو بکنید وقتی شما چند ماهه که شبا رونق داشتید و عادت کرده بودید به طوری که اگه یه شب نمیرفتید اونجا نمیتونستید بخوابید الان رفتید یه شهر دیگه که یه ماه هم باید اونجا باشید چقدر سخته
اگه بدونید همون روز اول خیلی دلم گرفته بود به خصوص که یه دوست جونی جونی داشتم که بهش وابسته بودم بعد یه دوروزی بود دعوامون شده بود اونوقت از هم دور شده بودیم میدونید که قهر آشتی های دوروزه بعد دیگه فرصت نشد که باهم خوب بشیم الان خیلی دلم براش تنگ شده
که شود که این دوره رو تموم کنم دارم روز شماری میکنم ثانیه هاش هم داره بهم بد میگذره اما بعد هر شختی یه اسایشی هست پس تحمل میکنم
خوب اومدم تا ما بقی ماجرای شربت رو براتون بگم
حتما مخد بدونید که انتقاده چه بود
خوب یه چند نفری یه انتقاد شدید کردن اونم این بود که چون از صبح روزه بودن و شکم همشون خالی بود شربت اولیمو براشون ضرر داره
خوب حالا ما که قصدمون از درست کردن شربت بد نبود اما دیگه کاریش نمیشد بکنی
به اتفاق دوستان تصمیم گرفتیم که دفعه ی بدی یه چیز بهتر بدیم
قرار شد یک در میون شربت بدیم برا همین پسفرداش دوباره موقع درست کردن شربت شد اما مردم گفته بودن که شربت درست نکنیم بنابراین به پیشنهادهایی که داده بودن فکر کردیم راستی خانوما هم انتقاد کرده بودند که چرا به اونا شربت ندادیم بعد از این که با دوستام مشورت کردیم تصمیم گرفتیم به جای شربت عرق بید مشک درست کنیم
و به جای شکر قند اب کنیم دوباره رونق درست کردن عرق شروع شد رفتیم چهار تا کله قند خریدیم با پنج تا شیشه عرق بید مشک و یه دونه شیشه گلاب لیوان یه بار مصرف هم این دفعه یادمون نرفته بود
همه چیزو اماده کردیم وقت افطار شد اندازه200 لیتر عرق درست کرده بودیم یه دیک بزرگ اگه بگم چه عرق خوشمزه ای شده بود جای همتون خالی بود
اما تعجب این بود که همه عرقا خورده شد باور کنید نفری شیش هفتا لیوان خوردن من خودم که یه پارچ
واسه امروز بسه هنوز داستان ادامه داره بازم یه سر بزنید
سلام به دوستان پارسی بلاگ و دوستان وب گرد
امروز تصمیم گرفتم یه خورده سرتون رو با حرفام درد بیارم
خوب میخوام یزدی بنویسم هر که نفهمید بگه تا براش ترجمه کنم
امسال ماه رمضون با بچگای محل تصمیم گرفتیم تو مسجد محلمون افطاری شربت بدیم
فکر کنم روز پنجم رمضون بود
بهدازظهر همون روزمن با سعید (یکی از دوستای جون جونیم)رفتیم یه 5 کیلو شکر با 1 اولیمو خریدیم و اومدیم مسجد
با رفقا رفتیم یتا کماشتون مسجد برداشتیم یه خورده او توش رختیم و شکر بر توش
خوب قاطی که شد نصفی شیشه اولیمو هم توش رختیم و خوب به هم زدیم حالا مونده بود یکی بیاد بچشه ببینه چه طور شده
ما خو هممون روزه بودیم یتا بچگ داشت اونور رد مشد صداش زدیم اومد یتا لیوان شربت رو دادیم بهش بچشه وقتی چشید گفت پر شیرینه
ما هم سه تا پارچ دگه او رختیم توش دوباره قاطی کردیم دوباره یتا لیوان شربت بهش دادیم اندفه گفت اولیموش کمه ما بقی اولیموهه رو رختیم توش فقط یه کمیش ته شیشه باقی موند هم زدیم دوباره بهش دادیم گفت بازم اولیموش کمه
ما بقی اولیمو رو رختیم توش
خلاصه شربته درست شده بود ساعت هم نزدیکگای 6 بود حالا مونده بود یخ دو تا از رفقا رفتن برا گرفتن قالب یخ
بعد یه ربعی از ساعت اونا اومدن ما هم یخا رو شکستیم انداختیم تو شربت
بعد رفتیم سینی با میزو اوردیم هشتیم در مسجد مردونه ساعت 7 بود دگه نزدیکگای اذون بود سینی ها رو اماده کردیم
حالا تازه یادمون اومده بود که لیوان یه بار مصرف نداریم حالا هم که در دکونا همه بسته هد حالا چه کار کنیم یه چند تا رفتن ببینن اگه در دکونا بازه بخرن
ما خو مدونستیم که همشون بسته هد هی داشتیم فکر مکردیم که چه خاکی تو سر کنیم که.........
یهو یادمون اومد که میدون (حسینیه ابوالفضل که نزدیک مسجد بود)محرم گذشته یتا بسته کامل لیوان اظاف اورده بود کلیدوش هم دست خودمون یود با یکی از دوستام رفتیم لیوانا رو اوردیم تا این کارا مکردیم نماز مغرب رو جا خونده بودن اونشب که هیچ کدوممون به نماز جماعت نرسیدیم
لیوانا رو چیدیم تو سینیها تا پر کردیم نماز رو جا خوندن وقتی افطاری ها جا پخش شد (افطاری های تو مسجد رو میگم نظیر کیک و ساندیس و موز....)ما هم سینی های شربتمون اماده بود مردم داشتن کم کم از مسجد بیرون میومدن
خلاصه بعد از این که شربتا رو پخش کردیم یه صد لیتری بود با یه انتقاد شدید روبرو شدیم
حالا مخد بدونید انتقاده چه بود آره خوب ما بقی ماجرا رو فردا برادون مگم
این ماجرا ادامه دارد
نظر یاددون نره